کد تخفیف کلاسینو

فیلم انگیزشی؛ سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی

سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی

خلاصه نوشته
  • من وقتی ۱۸ سالم بود ازدواج کردم. من متعلق به یک خانواده بسیار محافظه کار هستم، یک خانواده بلوچی، جایی که دخترهای خوب، هرگز به والدینشون نه نمی گن. پدرم از من خواست که ازدواج کنم و کل چیزی که من گفتم این بود که اگر این تو رو خوشحال می کنه من بله رو میگم و البته که اون ازدواج هرگز مناسب نبود.

فیلم انگیزشی؛ سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی

فیلم انگیزشی؛ سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی

سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی

فیلم انگیزشی؛ سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی
فیلم انگیزشی؛ سخنرانی انگیزشی دختر پاکستانی

من وقتی ۱۸ سالم بود ازدواج کردم. من متعلق به یک خانواده بسیار محافظه کار هستم، یک خانواده بلوچی، جایی که دخترهای خوب، هرگز به والدینشون نه نمی گن. پدرم از من خواست که ازدواج کنم و کل چیزی که من گفتم این بود که اگر این تو رو خوشحال می کنه من بله رو میگم و البته که اون ازدواج هرگز مناسب نبود.

دقیقاً دو سال بعد از ازدواج که میشه ۹ سال قبل من با یه ماشین تصادف کردم. به دلیلی شوهرم خوابش برده بود و ماشین تو چاه سقوط کرد. اون موفق شد بپره بیرون و خودشو نجات بده. براش خوشحالم اما من موندم تو ماشین و صدمات زیادی رو متحمل شدم که لیستش یه کم طولانیه. استخوان بازوی دست راستم شکست، مچ دستم شکست استخوان شونه ام و استخوان گردنم شکست، کل قفسه سینه ام شکست ولی اون آسیبی که هم منو هم زندگیمو کلاً تغییر داد، آسیب ستون فقراتم بود. خیلی از مردم برای کمک اومدن، احیای قلبی روم انجام دادن، اونا منو از ماشین بیرون کشیدن و اون موقعی که داشتن منو بیرون می کشیدند، من کاملاً قطع نخاع شدم.

شرایط وحشتناکی داشتم

اون دو ماه و نیمی که تو بیمارستان گذروندم، وحشتناک بود. من در آستانه ناآمیدی بودم. یک روز دکتر اومد پیشم و گفت: خب شنیدم که می خواستی هنرمند بشی ولی نهایتاً زن خونه دار شدی. من یه خبر بد برات دارم دیگه نمی تونی نقاشی بکشی. روز بعد دکتر اومد پیشم و گفت: ستون فقراتت خیلی بد آسیب دیده تو دیگه نمی تونی دوباره راه بری. من یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خیلی خب. روز بعد دکتر اومد پیشم و گفت: به خاطر جراحت ستون فقراتت و پلاتینی که تو کمرت گذاشتیم دیگه نمی تونی بچه دار بشی اون روز من با خاک یکسان شدم.

من شروع کردم از وجودم سوال پرسیدن که من پس چرا زنده ام؟ پس چی منو زنده نگهداشته؟ یک روز از برادرهام خواهش کردم و گفتم: می دونم که یک دست معیوب دارم ولی از نگاه کردن به این دیوارهای سفید تو بیمارستان و پوشیدن این روپوش سفید خسته شدم. برام یه تعدادی رنگ و بوم کوچیک بیارید. میخوام نقاشی کنم.

اولین نقاشی من در بیمارستان بود

پس اولین نقاشی ای که کشیدم روی بستر مرگم بود، جایی که اولین نقاشیمو کشیدم چه درمان شگفت انگیزی بود. بدون به زبون آوردن یک کلمه، می تونستم قلبمو نقاشی کنم، میتونستم داستانمو به اشتراک بزارم. مردم میومدن و می گفتن چه نقاشی دوست داشتنی ای. چقدر رنگ. هیچ کس نمی تونست غم و اندوه داخل نقاشی رو ببینه، فقط من میتونستم و اون روز تصمیم گرفتم برای خودم زندگی کنم.

من دیگه قرار نیست یک انسان تمام عیار برای کسی باشم، من فقط همین لحظه رو میگیرم و به بهترین شکل ممکن برای خودم میسازمش و قصد دارم که با ترس هام مبارزه کنم. پس یکی یکی کل اون ترسهامو نوشتم و تصمیم گرفتم که به کل اون ترس هام یه دفعه غلبه کنم.

می دونین بزرگترین ترسم چی بود؟ طلاق اما اون روزی که به نتیجه رسیدم که این هیچی نیست فقط یه ترسه. خودمو با رها کردن شوهرم، آزاد کردم و احساسات خودمو انقدر قوی کردم که اگه روزی خبردار شدم اون داره ازدواج می کنه. بهش پیغام دادم که برات خیلی خوشحالم و برات آرزوی بهترین ها رو دارم اون میدونم که من امروز براش دعا می کنم.

شماره دو این بود که من دیگه نمیتونستم مادر بشم و این برای من بسیار ویرانگر بود. اما بعد متوجه شدم که تعداد زیادی بچه تو دنیا هستن که تمام چیزی که میخوان، پذیرفته شدنه. پس دیگه هیچ جایی برای گریه نبود. فقط برو و یکیشون رو به فرزندی بگیر، این کاری بود که من کردم.

من اسممو به سازمان های مختلف و یتیم خانه های مختلف دادم و صبورانه منتظر موندم. دو سال بعد از یه شهر خیلی کوچیک تو پاکستان، بهم زنگ زدن و گفتن شما مانبیا مازاری هستین؟ اینجا یه پسر بچه هست، شما میخواین که به فرزندی قبولش کنید؟ من به معنای واقعی کلمه می تونستم دردهای زایمان رو حس کنم بله، آره، من اونو به فرزندی می گیرم، من میام که اونو بگیرمش بیارم خونه و اون روز نایل دو روزش بود و امروز شش سالشه.

می دونید دردناکترین موضوع وقتی که همش باید رو ویلچر بشینید چیه؟ آدم فکر می کنه که توسط بقیه مردم پذیرفته نمیشه ما در جهان مردم بی عیب، معیوب هستیم. پس تصمیم گرفتم که بیشتر تو اجتماع ظاهر بشم. شروع کردم به نقاشی کشیدن، کلی کمپین های مدلینگ ترتیب دادم و تصمیم گرفتم که به تلویزیون ملی پاکستان به عنوان مجری، ملحق بشم و من تبدیل به یک سفیر خیرخواه ملی جهانی برای زنان یو ان در پاکستان شدم و الان من برای تعداد زیادی زن و بچه صحبت می کنم.

من در برنامه صد زن شبکه بی بی سی در سال ۲۰۱۵ نقش داشتم، من در سال ۲۰۱۶ در مجله فوربز، جزء تأثیرگذارترین سی نفر زیر سی سال بودم. پس وفتی که خودتو همونطور که هستی قبول می کنی. دنیا هم تو رو به رسمیت می شناسه.

همه چیز در درون خودت شروع میشه

همه چیز از درون شروع میشه ما این فانتزی شگفت انگیز رو در مورد زندگی داریم. این چگونگی انجام کارهاست. این برنامه منه، دقیقاً باید همونطور که هست پیش بره. اگر این اتفاق نیوفته ما تسلیم میشیم. من هرگز نخواستم که رو ویلچر باشم، من هرگز فکر اینو نمی کردم که رو ویلچر باشم. این زندگی یه تست و آزمونه و آزمون ها هیچ وقت قرار نبوده که آسون باشن. پس وقتی از زندگی انتظار آسایش داری و زندگی بهت لیمو میده، اون موقع تو اونو تبدیل به لیموناد می کنی و بعدش زندگی رو برای اون مقصر نمیدونی.

اشکال نداره که بترسی، گریه کردن هم مشکل نداره، همه چی درسته، ولی تصمیم شدن نباید یک گزینه باشه. اونا همیشه میگن که شکست یک انتخاب نیست، شکست باید یه گزینه باشه چون وقتی که شما شکست می خوری، بلند میشی و این باعث میشه ادامه بدی. از هر نفسی که می کشی استفاده کن، تو زندگیت خوش بگذرون، زندگیش کن. قبل از اینکه بمیری نمیر. شادی واقعی تو شکر گذاریه.

پس برای زنده بودنت شاکر باش و هر لحظه رو زندگی کن

این مطلب به صورت کاملا اختصاصی توسط تیم ایران توشه نوشته شده است، هر گونه بازنشر این مطلب بدون درج منبع ( همراه با لینک به این صفحه) غیر مجاز و شرعا حرام می باشد

منبع
ایران توشه

+ برای دانلود بر روی لینک داخل جعبه سبز رنگ کلیک نمایید.
+برای دانلود با سرعت بالاتر ، قبل از کلیک بر روی لینک دانلود ، VPN خود را خاموش نمایید.
+ برای دانلود آسان تر در ویندوز از نرم افزار IDM و در اندروید از ADM استفاده نمایید.
+ فایل ها را با Adobe Reader اجرا نمایید.

(چنانچه مشکلی برای دانلود دارید اینجا کلیک کنید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانسیون مطالعاتی کنکور